نوشته شده توسط : yasamin

ta hala shodde yeki ghorureto beshkane??? ta hala kaC bude ke shakhsiateto khurd kone? man alan in heso daram... kheili bade...

lotfan behem begin... shayad shoma tanha kaC bashin ke mi2nin ye dokhtare tanhaye 14 sale ro arum konin...



:: بازدید از این مطلب : 582
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yasamin

 

 

امشب تو ميروي
و به تو خيره شده ام
مثل هميشه مغرورو استوار نگاهم مي كني
نمي دانم آن برق كه در چشمانت است
نشان غم توست
يا انعكاس اشك من ؟!!
امشب تو مي روي و من از همين حالا چشم به را تو هستم
امشب تو مي روي و قلب مرا هم با خود مي بري
امانتي كه داده بودي
درون قلبم است
مواظب باش نشكني
بخدا نگران قلب خود نيستم
آخر عشقمان درون آنست
امشب تو مي روي
مواظب با ش عزيزم



:: بازدید از این مطلب : 569
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : یک شنبه 10 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yasamin

 

 

دیدی بعضی آدمها را ؟! که یک زمانی بوده اند و حالا که نیستند و قرار هم نیست که باشند درست در پرت ترین و بی ربط ترین نقطه ی زندگی که حتی فکرش هم نمیکنی یکهو سبز میشوند و تو خشکت می‌زند ؟!
دیدی گاهی در کنجِ خلوت یک غروب تنها ، میشوند یک لبخند مبهم و بی دلیل که بی اجازه روی لبهایت مینشیند و بی آنکه حتی خودت بفهمی سر بر شانه های تنهایی ات میگذارند؟! و تو یک لحظه به خودت می آیی و میبینی که ثانیه های طولانی ست که زل زده ای به یک نقطه ی دور و به یادش لبخند زده ای!!
همچین آدمی ؛ که جای خالی نبودنش ، " بودنش " را فریاد میکند...و لحظه ها...همه ی لحظه ها...سر و ته شان را که بزنی میرسند به "او" ... کسی که انگار همیشه آماده باش ایستاده تا به تلنگری ، بی اجازه ، در قلمروی سرزمین تو بتازد... کسی که یک اشاره ی کوچک به "او" و تمام متعلقاتش کافی است تا تورا پرت کند به اعماق لحظه هایی که دلت میخواستش... کافی ست اسم و فامیل مشابه ش را ناغافل بشنوی...یا چشمانت به سایه ی هم قامتش بیفتد که از لا به لای شلوغی های پیاده رو به سمت ِ تو میآید و قفل شوی در لحظه...نیم رخی را در ماشینی که گذر کرد و رفت ببینی و زیرِ ِ لب بگویی "خودش بود؟! " یا در بی وقت ترین هنگام که سوار ِ زندگی میروی عطر ِ آشنای رهگذری که از کنارت گذشت دست و پای رفتنت را میبندد و با خودت میگویی : چه آشنا بود این عطر...! نکند... ... ...!
... مانند یک فوت می ماند که گرد و خاک ِ کتاب خاطراتی که در ذهنت جا گذاشت را به هوا پخش میکند و لعنتی...باز هم این "او"ی لعنتی ... سرک میکشد در این دنیای تار عنکبوت گرفته ی منزوی که خودت در و پنجره اش را بسته ای و قفل کردی...
همان کسی که یک زمانی "تو"ی تمام ترانه ها بود و حالا به دلگیری ِ بودن و نبودنِ جان به لب آورنده اش ، شده "او" ی تمام ترانه ها و عاشقانه های دلگرفته!
هیچ قاصدکی توان ِحمل این بار دلتنگی و دلگیری ِ بی اجازه ی توءامانش را ندارد  که برداردش و ببردش پرتش کند به یک مقصد نامعلوم...به جزیره ای ناشناخته...به ناکجا! تا کمی از بار روی دوش زندگیم کم شود...تا شاید بالاخره بتوانم "تو"ی دیروز را که حالا "او"ی مجهولیست میان ِ "آنها" ی ناشناس گم و گور و کنم...تا این بار که دیدمش...شاید..شاید...شاید بتوانم به خاطرش نیاورم و مثلِ یک غریبه از کنارِ  هم بگذریم...‏
 

 



:: بازدید از این مطلب : 576
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yasamin

 

salam…

bebakhshid az in ke in hame modat blogamo up nakardam. Mtehanaye termemun shoru shode bud & man vaghte hich kario nadashtam

merC az in ke 2 in modat hich nazari baram nazashTn! Lotfan nazara2no bezarin va behem begin ke man chi kar bayad bokonam ta bloge behtari dashte basham...



:: بازدید از این مطلب : 566
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yasamin

سلام...

من الان تو مدرسه ام و من و دو تا از دوستامو از کلاس بیرون کردن!!!

الان شیمی داشتیم....

حالم از این معلم کوفتی به هم می خوره...

felan BYE ta HI



:: بازدید از این مطلب : 624
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 6 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yasamin

 

 

دلم میخواد شاد باشم...  مثل گذشته ها ... مثل موقعی که هنوز نمیشناختمش...

اما نمیشه وقتی که میدونم ناراحته... میبینم که داره زجر میکشه اما هیچ کاری نیست که براش انجام بدم... نمیدونم چکار میخوام بکنم... چکار باید بکنم...

 به خودم قول دادم که فراموشش کنم... اما نمیتووووووووووونم...

 

دیشب بالاخره گریه کردم...

 

چقدر خوبه که روی یه بالش خیس بخوابی و خوابشو ببینی...

 



:: بازدید از این مطلب : 569
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 28 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yasamin

ehsas mikonam hich kasi tu donya harfamo nemifahme 

kash ye kasi bud ke harfamo mifahmid

kheili hese badie

hes mikonam tu in donya tanham

age dige hich angizei bara edameye zendegi nadashtin chi kar mikardin?

 



:: بازدید از این مطلب : 600
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 22 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yasamin

hi...

I really have nothing to say………..

I just know that

 

I miss U..................................

 



:: بازدید از این مطلب : 605
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 22 آبان 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد